منتظرم چایی م دم بیاد تا با پشمک بخورم. صدای تلویزون از هال تا اتاقی که نشستم میاد.بابام صداش رو اونقدر بلند کرده که هدست گذاشتم تو گوشم و دارم شادمهر گوش میدم.
اونقدر خسته ام و نیاز به سفر دارم که حد نداره.
دوست دارم برم عکاسی اما وقت نمیشه چون تا از کار تعطیل میشم شب میشه. عکاسی هم حوصله میخواد و هم نور و هم ساعت مناسب. تمرینات کلاس رو انجام دادم اما بازم میترسم استاد بگه کم تمرین کردم.
دوست دارم بدنسازی ثبت نام کنم اما بدنم واقعن توی این بیست و چند روز نمی کشه برای باشگاه. من فقط منتظرم این عید بیاد. نه اینکه برم دید و بازدید نه چون استراحت کنم و شبها تا صبح بیدار بمونم و فیلم ببینم و تا لنگ ظهر بخوابم. واقعیتش فامیل پروپیمونی هم نداریم همون چند تایی که داریم هم باهاشون رفت و اومد نداریم.
راستی شما رویا پردازی می کنین؟من خیلی رویاپردازی می کنم خیلی زیاد. حتا به زندگی بعدی هم فکر می کنم و براش رویا ریختم. میخوام تو زندگی بعدیم جهانگرد بشم و مرز ها رو رد کنم و تجربه کسب کنم، احتیاط روکنار بزارم و غذای ملیت های مختلف رو تست کنم و بغیر از چایی محبوب عزیز دلم نوشیدنی ها و دم کردنی های دیگه رو هم بنوشم و الی آخر . باقیش بمونه برای بعد
شب خوش. برم چایی بخورم با پشمک. جای شما خالی
درباره این سایت